خواجه نصيرالدين طوسي و فتح بغداد
خواجه نصيرالدين طوسي و فتح بغداد
محمد حسن ادريسي**
فصلنامه تاريخ اسلام
سيل خروشان قتل و غارت مغولان از آسياي ميانه تا ايران را در کام خود فرو برد و حتي شهر بغداد را به ارتش و غارت و بيداد خود سوزاند . عده اي از نويسندگان شيعه و سني باعث حادثه خونين بغداد را خواجه نصيرالدين طوسي مي دانند، شيعيان هدف خواجه را از اين کار، گامي به سود جهان اسلام، و سنيان نابودي اسلام مي دانند. خواجه نصيرالدين طوسي انديشمندي بلند مرتبه است که مقام مهم اداري وي در دستگاه مغولان و هماهنگي او با حمله هلاکوخان به بغداد از يک سو، فعاليت هاي گسترده او در زمينه هاي علمي و فني و نجومي از سوي ديگر موضعي جدال انگيز را درباره او پديد آورده است . به نظر مي رسد که طوسي هم از سوي ممدوحان خود و هم از طرف منتقدانش تا حدودي مورد قضاوت نادرست قرار گرفته است .در اين نوشتار به ميزان نقش يا عدم نقش خواجه نصيرالدين طوسي در يورش مغولان به بغداد پرداخته است.
مقدمه
هلاکو در سي ذي القعده 653/ اول ژانويه 1256 به همراه 129 هزار مرد جنگي از جيحون گذشت وتقريباً بدون هيچ مقاومتي بخش هاي شمالي فلات ايران را تصرف کرد و به پيشرفت خود به سوي غرب ايران ادامه داد. رکن الدين خورشاه،آخرين رئيس اسماعيليه ، سعي مي کرد تا به هر صورتي هلاکو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعيليه منصرف کند،اما در سال 654ق ، قلعه الموت به تصرف درآمد و حکومت اسماعيليه بعد از 170 سال به پايان رسيد و به دستور منگوقا آن ، برادر هلاکو، خورشاه کشته شد. هلاکو بعد از شکست اسماعيليه ، عازم بغداد شد و در اين عزيمت بزرگاني مانند عطاملک جويني ، خواجه نصيرالدين طوسي و ابوبکر سعد اتابک در رکابش بودند .
در فاصله يورش اول و دوم مغول به سرکردگي چنگيز و هلاکو به ايران ،يعني در سال (637ق/1038م) رکن الدين خورشاه اسماعيلي براي جلب مساعدت دولت هاي اروپايي بر ضد مغولان هيئتي به اروپا فرستاد ؛اما اروپاييان به اين درخواست پاسخ مثبتي ندادند.
به گفته ماتيو پاريس دولت هاي اروپايي سفيران اسماعيلي را به سردي پذيرفتند و به پيشنهادهاي آنان توجهي نکردند.هيئت ديگري نيز به همين منظور به دربار هنري (Henry) سوم پادشاه انگليس رفت؛ ولي اين هيئت نيز توفيق نيافت ، زيرا اسقف وينچستر (Winchester) پس از شنيدن خبر ورود سفير اسماعيلي ، گفت بگذاريد اين سگان يکديگر را پاره کنند ونسل يکديگر را بر اندازند ،آن وقت ما بر روي خرابه هاي شهرهاي ايشان آيين کاتوليک را بنيان مي نهيم؛در آن صورت دنيا يک شبان و يک رمه خواهد داشت.(1) اما اين هجوم ويرانگر نه تنها ايران را بلعيد ، بلکه تا اروپاي مرکزي نيز رسيد و سپايان «جبه» و «سوباتاي» به روسيه رسيدند و چني بعد لشکريان نوه چنگيز به نام «باتو» به روسيه ، لهستان ، مجارستان ، دالماسي ، ترانسيلواني و شبه جزيره بالکان راه يافتند و همه جا به قتل عام و ويراني و هلاکت پرداختند.
يورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسي ايجاد کرد که به گفته ماتيوپاريس ماهيگيران گاتلند (Gothland) و فريزلند (freisland) جرأت نمي کردند از درياي شمال عبور کنند و دريارموت (Yarmouth) به صيد ماهي بپردازند و در نتيجه در آن سال ماهي هرينگ در انگلستان فراوان و ارزان شد،به طوري که چهل يا پنجاه عدد آن به يک سکه نقره حتي در نواحي دور از ساحل خريد و فروش مي شد.(2)
ايران حدود چهل سال به دست مغولان غيرمسلمان غارت شد و عده زيادي به خاک و خون کشيده شدند ؛ ولي در تمام اين مدت دربارخلفاي عباسي در دو طرف دجله در بغداد به عيش و نوش مشغول بودند و از اينکه دشمن نافرماني چون خوارزمشاهيان نابود شدند خوشحال بودند و با آن همه سپاه هيچ اقدامي براي دفاع از مردم بي دفاع نکردند .(3) اما سؤالي که در اينجا مطرح است اينکه نهاد خلافت چرا در برابر مغولان بيگانه به سرعت به زانو درآمد؟
ابواحمد عبدالله مستعصم که در سال 640ق به خلافت رسيده بود مردي بي کفايت ،بي تدبير و عشرت طلب بود و تدبير امور را به وزيرخود مؤيد الدين علقمي ـ که به پندار بعضي خود و يارانش در انديشه برانداختن خليفه بودند ـ سپرده بود. ابن کثير که براي خليفه عباسي خيلي متأثر است ، مي نويسد : تعداد سربازان خليفه از مرز بيست هزار نفرتجاوز نمي کرد.همين تعداد هم در نهايت سختي و ذلت به سر مي بردند،به طوري که در خيابان ها و درهاي مساجد گدايي مي کردند. به گفته مورخان هنگامي که قوم غارتگر مغول در دروازه هاي شهر بغداد بودند، خليفه در کاخ خود با کنيزکان و زن هاي آوازه خوان مشغول خوش گذراني بود.(4)
سياست سست و متزلزل مستعصم عباسي و وزيرش ، که قادر به تصميم مشخص و قاطعي نبودند،بستن يک پيمان مسالمت آميز را با مغولان غيرممکن ساخت . به علاوه ظلم و ستم عباسيان بر عموم مردم و فساد حاکم بر دستگاه خلافت ، زمينه مساعدي را بر سقوط بغداد و خاندان ظالم عباسي فراهم آورد.
هلاکو در روز دهم رمضان سال 655ق. ايلچياني پيش خليفه فرستاد و از او خواست شخصاً به خدمت آيد يا ابن علقمي و دو نديمش سليمان و دوات دار صغير را براي رسانيدن پيام به نزد او فرستد. خليفه دو نفر ديگر را فرستاد و هلاکو را تهديد کرد ودستور داد که به خراسان برگردد. هلاکو بار ديگر توصيه خود را تکرار کرد و اين بار به تدبير ابن علقمي قرار شد هدايايي براي هلاکو فرستاده شود و به نام وي در بغداد خطبه و سکه رايج گردد؛ولي دوات دار مانع شد و سليمان خليفه را به تجهيز لشکر واداشت . اين بي تدبيري نديمان ، تاوان سختي داشت و بغداد قتل عام شد و خليفه را به نمد و نمدمالان سپردند.
«تصميم گرفته شد تا خليفه را در نمدي بپيچند و به تدريج با ضرب چوب و لگد بکشند تا در صورت ظهور حادثه اي احتمالي ،دست از کار بکشند.»(5)
لابد اين نهايت لطف مغولان بود که خليفه را به همان شيوه اي کشتند که شاهزادگانشان را مي کشتند !(6)
در چهارم صفر 656ق. سرانجام مغولان شهر بغداد را به آتش غارت و بيداد سپردند و مردم را به تيغ بي دريغ گذراندند . به دستور هلاکو لشکريان تا چهل روز بغداد را قتل عام کردند . گويند بيش از 2/300/000 نفر را کشتند و از خون مردم نهرها جاري شد و دردجله ريخت .«مغولان به قدري کشتند که از خون کشتگان نهري بر صفت نيل روان گشت »(7) به گفته مورخان ، لشکر مغول حدود دويست هزار نفر بودند .(8)
هلاکو سپس فرمان غارت بغداد را صادر کرد و مستعصم به دست خود کليد خزائن اجدادي را به هلاکو سپرد . خواجه نصير نوشته است که هلاکو طبقي زر پيش خليفه نهاد و گفت بخور. او گفت زر نتوان خورد . گفت پس چرا نگه داشتي و به لشکريان ندادي ؟ و اين درهاي آهنين را چرا پيکان نساختي و به کنار جيحون نيامدي تا من از آب نتوانم گذشت ؟ خليفه گفت تقديرخدا چنين بود . هلاکو گفت پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نيز به تقدير خداست .(9)
نکته قابل تأمل درباره فتح بغداد اينکه برخي از نويسندگان شيعي و سني ،خواجه نصير را باعث و باني حادثه خونين بغداد دانسته اند . گروهي خواجه نصير را بر هم زننده وحدت دولت عربي ـ اسلامي دانسته و معتقدند به دست او وحدت عربي در آن زمان پاشيده شد؛اما امعان نظر منصفانه در تاريخ روشن مي سازد که خليفه عباسي معاصر سلطان خوارزمشاه نامه هايي به چنگيز مغول نوشت و در آن او را براي حمله به ايران براي از بين بردن دولت ايران تشويق کرد . بي شک تهاجم مغول به ايران مقدمه هجوم آنان به بغداد بود. در حقيقت خواجه در اين باره گناهي نداشت و اگر لياقت و کياست خواجه پس از آنهمه وقايع و خونريزي نبود جهان اسلامي امروز چه وضعي داشت؟
براي تحقيق درباره خواجه نصيرالدين طوسي در هجوم مغولان به بغداد بايد منابع مهم مربوط به تاريخ تحولات آن دوره را مورد بررسي قرار داد.
طبقات ناصري از منهاج سراج به سال 658 ق/1259م که چند ماهي پس از سقوط بغداد نوشته شده است ، هرگز هجوم مغولان به بغداد را به خواجه نصيرالدين طوسي نسبت نداده و حتي نامي از خواجه نصيرالدين در کتاب خويش ذکر نکرده است.
ابن فوطي درکتاب الحوادث الجامعه که در سال 657 ق نوشته ، ضمن پرداختن به سقوط بغداد و کشته شدن خليفه عباسي ، به نقش خواجه در فتح بغداد اشاره اي نکرده است .(10)
خواجه نصيرالدين طوسي در رساله اي به نام «کيفيت واقعه بغداد» که يورش مغولان به بغداد را بررسي کرده ،از فعاليت و نقش خود در يورش هلاکو به بغداد سخني نرانده است.(11)
منابع ياد شده قديم ترين منابع تاريخي در زمينه سقوط بغداد است ؛ولي همان طور که گفته شد ، دليل و نشانه اي از آن نوشته ها درباره نقش تأثيرگذار خواجه نصيرالدين طوسي در يورش هلاکو به بغداد يافت نمي شود. مي توان گفت خواجه نصيرالدين که در رساله «کيفيت واقعه بغداد» به عنوان يک ناظر و شاهد عيني ، حوادث سقوط بغداد را گزارش مي کرده ، اما از نقش خود در اين حادثه سخني نگفته ،مي تواند نشانه عدم نقش سازنده و تعيين کننده او در روند سقوط بغداد باشد.
حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (730ق/1329م) نيز به نقش خواجه نصيرالدين در يورش به بغداد اشاره نکرده است.
ابن طباطبا (ابن طقطقي ، متوفاي 709ق) در کتاب الفخر في الادب السلطانيه و الدول الاسلاميه که از منابع مهمي است که در روزگار نزديک به سقوط بغداد به سال 701 ق نگاشته است . درباره احوال مستعصم عباسي و فتح بغداد نوشته ،ولي از خواجه نامي نبرده است ،جز اينکه مي گويد: هنگامي که ابن علقمي نزد هلاکو آمد،خواجه او را معرفي کرد.(12)
ابوالفداء در المختصر في اخبار البشر مطالبي درباره فتح بغداد و حتي شرح حال طوسي آورده است ؛ولي به نقش او در سقوط بغداد اشاره نکرده است.(13)
ابن عبري (متوفاي 658ق) بحثي درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصل کرده است؛ ولي از مسائل سياسي و نقش او در فتح بغداد يا تشويق خواجه ، سخني نياورده است.(14)
مؤلف طبقات ناصري حتي در بيان حوادث سال 658 ق و سقوط بغداد،به پيروزي هاي خيالي و خيانت ابن علقمي پرداخته است ، اما هيچ اسمي از خواجه نياورده است.(15)
محمدبن شاکرکتبي (متوفاي 764ق) مؤلف کتاب فوات الوفيات ، از زندگي خواجه و حرف شنوي هلاکو از وي سخن به ميان آورده ،ولي به تأثير خواجه در فتح بغداد و تحريک هلاکو اشاره اي نکرده است.(16)
ابن وردي (متوفاي 749ق) مورخ قرن هشتم هجري در کتاب تاريخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمي وزير سخن گفته ،ولي درباره خواجه حرفي نزده است.(17) او در تعيين سال وفات خواجه از وفات او در سال 671 ق و خدمت علمي اش به هلاکو و ساختن رصد خانه ،سخنان زيادي گفته ، ولي اشاره اي به تأثير او در فتح بغداد نکرده است.
ذهبي ،رجالي و محدث اهل سنت (متوفاي 746ق) ، ضمن تشريح فتح بغداد (656ـ 657ق) و بيان موضع علقمي ، اشاره اي به خواجه نکرده است .(18)
نخجواني در تاريخ السلف که در سال 724ق نوشته است ، با وجود بحث درباره فتح بغداد،(19) از خواجه سخني نگفته است .
غساني (متوفاي 761ق) ضمن اهانت هاي زياد به ابن علقمي در مورد فتح بغداد ، (20) اسمي از خواجه و نقش او نبرده است .
ابن کازروني (611-697ق) درکتابش نامي از خواجه طوسي به ميان نياورده است .(21)
ابن تغري بردي در کتاب النجوم الزاهره ضمن بيان عدم تدبير و عياشي خليفه گوش سپردن او به ساز و آواز ، اشاره اي به نقش طوسي نکرده است .(22)
سيوطي در تاريخ الخلفا با اينکه مثل ابن وردي و ذهبي تعصب خاصي بر ضد شيعه دارد، اشاره اي به نقش خواجه در سقوط بغداد ندارد.
اميرعلي در مختصر تاريخ العرب ضمن نقل جزئيات جنايات مغول در بغداد و خيانت ابن علقمي ،اسمي از خواجه نبرده است .(23)
تا قبل از ابن تيميه و شاگردش ابن قيم جوزيه يا خواندمير ، اشاره اي به نقش خواجه درسقوط بغداد نشده است. اين دليلي بر صحيح نبودن تهمت خواجه و عدم صحت نقل هاي مغرضانه است . ابن خلدون در العبربا اينکه به شدت از ابن علقمي انتقاد کرده و مستعصم را ستايش کرده است ،از خواجه سخني نگفته است . ده ها کتاب تاريخي درباره سقوط بغداد و حتي چگونگي مقدمات و نامه هاي هلاکو به المستعصم نوشته و علل و عوامل سقوط بغداد را پيش از سقوط تا قتل عام و پس از سقوط توضيح داده اند، اما حتي يک نفر و يک گزارش از خواجه به عنوان محرک نام نبرده است جز رشيدالدين فضل الله که در کتاب جوامع التاريخ به اين ادعا پرداخته است . ظاهراً جامع التواريخ رشيد الدين فضل الله (710ق/1310م) نخستين کتاب تاريخي است که هجوم هلاکو به بغداد را به نوعي به خواجه نصيرالدين نسبت مي دهد. رشيد الدين در اين زمينه مي نويسد که خان بزرگ مغول «منگوقا آن» به هلاکو دستور داد که بر توران ، ايران ، دژهاي اسماعيليان و بغداد يورش برد، و افزود که اگرخليفه بغداد خدمت هلاکو را پذيرفت و به فرمان وي گردن نهاد بايد در امان بماند و گرنه وي را به سرنوشت ديگر نافرمايان دچار سازد . هلاکو در اين زمينه با ارکان دولت و اعيان حضرت در باب عزيمت به رايزني پرداخت . حسام الدين منجم که به فرمان «قا آن» مصاحب او بود گفت که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکر به بغداد کشيدن ،زيرا هر پادشاه که قصد بغداد و عباسيان کرد، از ملک و عمر تمتع نيافت. چون اين ستاره شناس پرآوازه به واسطه قربت جرأتي داشت سخنان و هشدارهاي خود را بدين گونه به روشني و بي پرده آورد که در صورت يورش هلاکو به بغداد شش فساد ظاهر مي گردد:يکي آنکه اسبان بميرند و لشکريان بيمار شوند، فساد ديگر اينکه آفتاب برنيايد . به علاوه گفت که ديگر باران نخواهد باريد و باد صَرصَر برخيزد و جهان به زلزله خراب شود، و افزون بر آن گياهي از زمين نرويد و سرانجام پادشاه بزرگ [هلاکو] در آن سال وفات کند.
بنا به سخن رشيد الدين به رغم اين هشدارها بخشيان و امرا گفتند رفتن به بغداد عين مصلحت است . در اين هنگام هلاکو به سراغ خواجه نصيرالدين رفت و با وي کنکاج کرد.
خواجه متوهم گشت و پنداشت که بر سبيل امتحان است . گفت از اين احوال هيچ يک حادثه نشود. فرمود که پس چه باشد؟ گفت آنکه به جاي خليفه هلاکو خان بود. حسام الدين را طلب فرمود تا با خواجه بحث کند . خواجه گفت به اتفاق جمهور و اهل اسلام بسياري از صحابه کبار شهيد شده اند و هيچ فسادي ظاهرنشد و اگرگويند خاصيت عباسيان است ؛از خراسان طاهر به حکم محمود بيامد و برادرش محمد امين را بکشت و متوکل را پسرش به اتفاق امرا بکشت ،منتصر و معتز را امرا و غلامان بکشتند و علي هذا چند خليفه ديگر بر دست هر کس به قتل آمدند و خللي ظاهر نگشت.(24)
همان طور که پيش تر هم گفته شد، سخني درباره نقش خواجه نصيرالدين در سقوط بغداد قبل از سخنان بالا مشاهده نشده است.
کتاب تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار (وصاف الحضره) (728ق/1327م) که هفده سال پس از جامع التواريخ نگاشته شده است ،درباره گفت و گوي خواجه نصيرالدين طوسي با هلاکو در خصوص هجوم به بغداد مي نويسد:
هلاکو در تصميم اين عزيمت و استضافت آن مملکت از رأي مولانا نصيرالدين استکشافي کرد و از روي احکام نجومي استشارتي و بعد از تسييرطالع و تقويم کواکب و تحقيق نظر و اتصالات سعود عرضه داشت که استخلاس آنجا مزيد کلفتي بر دست مواکب منصور ميسرخواهد شد و مدت اقامت و خلافت به سر، و اثرالوصول وصول الاثر . اگر صورت قضا و قدر موافق اين حکم باشد از اثر سياسي دولت پادشاه تواند بود و الّا شعر: «ادبربالنجوم ولست ادري ، وربّ الأرض يفعل ما يشاء ،من از رهگذر ستارگان تدبيري مي انديشم ؛ولي نمي توانم آگاه و مطمئن باشم ؛خداوند روي زمين آنچه را که بخواهد مي کند». هلاکوخان به دلي ثابت و ضميري منفسح استعداد نهضت و حرکت لشکريان را به سوي بغداد اشارت راند.(25)
چنانکه مشاهده شد ،هيچ گونه تغيير و تفاوتي بين سخنان رشيدالدين فضل الله و وصاف الحضره ديده نمي شود.
شيخ تقي الدين بن عبدالرحيم ،مشهور به ابن تيميه ،درباره خصوصيات خواجه نصيرالدين طوسي و ارتباط وي با هلاکو خان به خصوص مسئله يورش به بغداد مطالبي مي نويسد که ترجمه آن چنين است:
اين مرد که نزد همگان ـ خواص و عوام ـ آوازه دارد، وزير ملحدان باطني يعني اسماعيليان الموت بود. هنگامي که هلاکو ترک (مغول) و مشرک آمد،طوسي وي را واداشت تا خليفه و دانشمندان مذهبي را بکشد و هنرمندان و افزارمندان را که براي وي سود اين جهاني را در برداشتند مورد پشتيباني قرار دهد. طوسي امرو دارايي هاي وقفي را که از آن مسلمانان بود در دست گرفت و مبالغي گزاف از درآمد اوقاف را در اختيار دانشمندان مشرک و رهبران آنان که به جادوگري و مانند آن سرگرم بودند گذاشت. هنگامي که وي رصد خانه مراغه را که برپايه باورهاي صائبين مشرک استوار بود بنياد نهاد، کساني که شايستگي بيشتري داشتند از آن رصد خانه بهره چندان نمي بردند ،درحالي که کساني ديگر مانند صائبين مشرک، منکران صفت خداوند (معطله) و ديگر مشرکان از آن بسيار بهره مند مي شدند ...طوسي و پيروان وي بدين گونه شناخته شده اند که درباره وظايف اسلامي خود و آنچه ممنوع اعلام شده بي اعتنا بوده اند آنان وظايف شرعي خود مانند نماز را به جاي نمي آورند ،بدانچه از سوي خدا نهي شده ،مانند نوشيدني هاي مستي آور،زنا و ديگر تبهکاري ها اهميتي نمي دادند. شنيده شده است که آنان حتي در ماه رمضان به نماز توجه نداشتند و مرتکب زنا مي شدند.(26)
ابن تيميه درباره نقش خواجه نصيرالدين طوسي در سقوط بغداد در مجموع الرسائل مي نويسد:
تاتاران بر کشورهاي اسلامي يورش نبردند و خليفه بغداد و ديگر فرمانروايان اسلامي را نکشتند جز با کمک و پشتيباني ملحدان (اسماعيلي) و کارگردان اين [رويدادها] همانا وزير آنان نصيرالدين طوسي در الموت بود. او بود که دستور کشتن خليفه و از ميان بردن حکومت وي را صادر کرد.(27)
ابن تيميه مي نويسد:
او آدم بي مبالاتي در دين بود . شعائر اسلامي را مراعات نمي کرد،مرتکب فواحش مي شد ،نماز نمي خواند و در ماه رمضان شراب و مسکرات مي نوشيد و زنا مي کرد.(28)
يکي از شاگردان ابن تيميه به نام محمدبن ابي بکر، مشهور به ابن قيم الجوزيه ،در کتاب اغاثه اللهفان مي نويسد:
هنگامي که فرصت به سراغ ملحدان و حامي شرک و کفر ... نصيرالدين ... آمد وي از پيرامون پيامبر [اسلام] و مؤمنان به کيش او انتقام گرفت . آري او مسلمانان را از دم شمشير گذراند .... وخليفه را بکشت.(29)
ابن قيم جوزيه ، خواجه را با الفاظ رکيکي به باد اتهام و دشنام مي گيرد درباره وي مي گويد :« او منکر معاد و تعليم دهنده سحر بود و بت ها را عبادت مي کرد»(30)
باعث شگفتي است که در يک دوره حدود چهل ساله از تدوين جامع التواريخ رشيد الدين فضل الله تا نگارش اغاثه اللهفان ابن قيم الجوزيه ،چگونه يک گزارش و نگرش تاريخي دستخوش تغيير و دگرگوني شده است.
ابن شاکر در کتاب فوات الوفيات که درباره زندگي نامه مردان پرآوازه است ،سخني درمورد تأثير خواجه نصيرالدين طوسي در واقعه بغداد به ميان نمي آورد.(31) اما ميرخواند در کتاب روضه الصفا در اين مورد مي نويسد: «هلاکو خان خواجه را دراين حکم مصدق داشت».(32)
عبدالوهاب سبکي ، معاصر ابن شاکر ، در کتاب طبقات الشافعيه الکبري درباره نقش خواجه نصيرالدين طوسي در واقعه بغداد مطلبي نوشته که به نظر مي رسد. تحت تأثير ديدگاه هاي ابن تيميه قرار داشته است.(33)
خواندمير در کتبا حبيب السير سرگذشت هجوم هلاکوخان به بغداد را از يک سو بنابر استصواب خواجه نصيرالدين طوسي مي داند و از سوي ديگر وزير پر مکر و تزوير خليفه، ابن علقمي را عامل اصلي يورش مغولان به بغداد مي داند: همو بود که سپاهيان بغداد را به اطراف ولايات فرستاد و قاصدي سخن دان نزد هلاکوخان فرستاد و قصه پريشاني لشکريان را باز نمود و سپس در يک عريضه ديگر براي هلاکو پيام داد که «من بعد وصول مواجب سپاهيان بغداد و مرسومات لشکريان اين بلاد چون سررشته حسن عهد و اخلاص من نسبت به عباسيان منقطع و نابود خواهد بود.(34)
ادوارد براون خواجه نصيرالدين طوسي را «خائن دو لايه» مي خواند.(35)
خوانساري درکتاب روضات الجنان خواجه نصيرالدين طوسي را در اين ارتباط تمجيد مي کند و از ديدگاه وي خواجه نصيرالدين طوسي کشنده بغداد وديگر مردماني که وي کافر مي خوانده اند بوده است.(36)
قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين نيز مي نويسد:
بنابرآنکه وفورتعصب مستعصم نزد خواجه نصيرالدين طوسي ظاهر بود هلاکو را بر آن داشته تا به صوب بغداد لشکر کشد.(37)
لوي (Levy) بر اين باور است که خواجه نصيرالدين طوسي از روي زنهارخواري سبب مرگ آخرين خليفه بغداد گرديد.(38)
صاحب کتاب النجوم الزهره نيز ابن علقمي را حريص به ساقط کردن دولت بني عباس مي دانست و معتقد بود که ابن علقمي مي خواست حکومت را به دست علويان بسپارد.(39)
بعضي ديگر از مورخان گفته اند که براندازي حکومت بني عباس به دستور خواجه طوسي و ابن علقمي وزير بود.(40)
به نظر مي رسد اين گونه داوري ها به دور از حقيقت و بر پايه تحقيق و جست و جوي دقيق و درست نيست و هيچ يک از نوشته هاي تاريخي و ديدگاه هاي ارائه شده در مورد ارتباط خواجه نصيرالدين طوسي با سقوط بغداد جز بر پايه گزارش رشيد الدين فضل الله درست نمي نمايد و از آن پس سخناني را برخي از صاحب نظران بر آن افزوده اند يا آنکه مسئله به شيوه هايي دور از واقعيت تاريخي تفسير شده است.
در حقيقت خصوصيات اخلاقي خواجه نصيرالدين طوسي به او چنان استعدادي بخشيد که بتواند با ويژگي هاي زاييده حکومت مغولان سازگاري پيدا کند و در همان اوضاع و احوال گسترش ميراث علمي ،فکري و مذهبي اسلام را همچنان بخشي مهمي از خواست هاي زندگي خود بداند. اين حقيقت را بايد دريافت که اگر خواجه نصيرالدين کمترين مخالفتي با تصميم هلاکوخان بر يورش بر بغداد نشان مي داد به سرنوشت حسام الدين منجم گرفتار مي شود و قادر به ممانعت هلاکو از لشکرکشي و حمله به سرزمين هاي اسلامي که مأموريت اساسي وي بود ، نبود. از سوي ديگر پيش از آنکه هلاکو به ايران بيايد ، خان بزرگ مغول ،منگوقا آن ،از هلاکو خواسته بود که خواجه نصيرالدين را به خدمت خويش درآورده و وي را نزد منگو فرستد تا وي بتواند از دانش ستاره شناسي او بهره برد.(41)
به نظر مي رسد که او ناگزير از همکاري با آن يورشگر مغولي بوده و اين همکاري او تا اندازه اي چشمگير به سود فرهنگ جهان اسلام بوده است، به طوري که يک بار ، هنگامي که نزد اسماعيليان در قهستان (نزديک خراسان) به سر مي برد، بر آن شد که به بغداد رودو خليفه عباسي را به کيش شيعه بخواند.(42) و اين قصد خويش را بر ابن علقمي نوشت ؛اما او به اين انديشه طوسي روي خوش نشان نداد و داستان را به ناصرالدين رهبر اسماعيليان قهستان گزارش کرد و اين خود سبب زنداني شدن طوسي گرديد و تا آمدن مغولان همچنان در زندان بماند.(43)
در جمع بندي و نتيجه گيري از مباحث ياد شده ،مي توان گفت بر پايه شواهد تاريخي نه تنها نمي توانيم با کساني که از خواجه نصيرالدين طوسي انتقاد کرده و وي را در حمله هلاکوخان به بغداد مؤثر و مقصراصلي دانسته و زنهار خوار به اسلام خوانده اند هم عقيده باشيم ،بلکه فعاليت هاي علمي و خدمات او در راه گسترش اسلام را با ديده احترام مي نگريم و بر آن باوريم و تاريخ نيز گواهي مي دهد که هر چند هجوم مغولان ويرانگرهاي وحشتناک و فراواني را به بار آورد، ولي حاکميت دراز مدت آنان به تمامي در چارچوب فرهنگ و تمدن اسلام گام برداشته و همکاري خواجه نصيرالدين طوسي و برخي از دانشمندان اسلامي در ازاي فرمانروايي مغولان نيز درست در راستاي همين شکوفايي خودنمايي کرد.
امام خميني (ره) درباره خواجه نصيرالدين طوسي چنين مي فرمايند:
و اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير شما مي دانيد اين را که خواجه نصير که در اين دستگاه وارد مي شد نمي رفت وزارت بکند، مي رفت آنها را آدم بکند نمي رفت براي اينکه در تحت نفوذ آنها باشد مي خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه اي که بتواند کارهايي که خواجه نصير براي مذهب کرد آن کارهاست که خواجه نصير را خواجه نصير کرد.(44)
پی نوشت ها :
*کارشناسي ارشد ادبيات
**عضو هئيت علمي دانشگاه اصفهان
1. ادوارد براون ،تاريخ ادبيات ايران ، ترجمه علي اصغر حکمت (تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد و ابن سينا و مرواريد ، 1366)ج3.
2. همان .
3. ر.ک: اکبر مرتضي پور، شرح حال رياضي دانان ايران و جهان (تهران : عطار، 1380) ص.
4. ابن کثير،البدايه و النهايه (قاهره : مطبعه العاده ، 1351ق) ج13-14 ، ص 225.
5. شيرين بياني ،مغولان و حکومت ايلخاني در ايران (تهران : سمت ، 1379)ص 158.
6. تاريخ کمبريج ،ترجمه حسن انوشه (تهران : اميرکبير ، 1364) ج5 ، ص 328.
7. عبدالله بن فضل الله ،وصاف الخضره ، تاريخ وصاف (تهران : وزارت فرهنگ و آموزش عالي و موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 72-1366) ج1 ، ص 37.
8. ابن کثير، پيشين.
9. محمد جويني ، تاريخ جهانگشاي جويني ، تصحيح علامه محمد قزويني (تهران : انتشارات زوار) ج3 ، ص 288.
10. رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران (تهران : سازمان تبليغات اسلامي ، 1368) به نقل از : تحقيق من وجهه نظرالتاريخ ، ص87.
11.جهانگشاي جويني ،ج3 ، ص294.
12. ابن الطقطقي ، الفخري (قاهره : محمد علي ضبيح و اولاده) ج7 ، ص 453.
13. ابوالفداء ،المختصر في تاريخ البشر، تصحيح محمد افندي المثني القونسي (قسطنتنيه، بي نا، 1286ق) ج3 ، ص 193-194.
14. ابن العبري ، تاريخ مختصر الدول ، ترجمه محمد علي تاج پور و حشمت الله رياضي
(تهران : اطلاعات ، 1364) ص 270-274 و 286-287.
15. عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصري ، تصحيح و تعليق عبدالحي حبيبي قندهاري (کابل : انجمن تاريخ افغانستان ، 1342 ـ 1343) ص 30.
16. همان ، ج3 ، ص 193 و 194 ؛ابوالفداء ، پيشين ، ص 497.
17. ابن الوردي ، تاريخ ابن الوردي (مصر : بي نا، 1316ق) ج2 ، ص 279-281.
18. محمدبن احمد ذهبي ، دول الاسلام ،تحقيق محمد شلتوت و محمد مصطفي ابراهيم (قاهره : الهيه المويه العامه الکتاب ، 1974م) ص 360-373.
19. هندوشاه بن سنجر ، تجارب السلف ، تصحيح عباس اقبال (تهران : وزارت معارف ، 1313) ص 357.
20. اسماعيل بن عباس غساني ، المسجد المسبوک (بغداد : دارالبيان ،1975م) ص 63 و 622.
21. محي الدين الکافيحي ،مختصر في علم التاريخ ، تحقيق محمد کمال الدين عزالدين علي (بيروت : عالم الکتب ، 1410ق) ص 271-273.
22. ابن تغري ، النجوم الزاهره (قاهره : وزارت الثقافه ، 1384-1392ق) ج7 ، ص 51-64.
23. ابن خلدون ،العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي (تهران : وزارت فرهنگ و آموزش عالي ، 1362) ج3 ، ص 284.
24. رشيد الدين فضل الله ، جامع التواريخ ، تصحيح بهمن کريمي (تهران : اقبال ، 1362) ص 702-706.
25. عبدالله بن فضل الله ، وصاف الحضره ، پيشين ، ج1 ، ص30-31.
26. ابن تيميه ،مجموعه الرسائل و المسائل ، ويرايش محمد رشيد رضا (مکه : التراث العربي ،بي تا ) ج2 ، ص99.
27. همان ، ص 97.
28. ابن تيميه ، منهاج السنه ، ج2 ، ص 199.
29. ابن قيم جوزيه ، اغاثه اللهفان ، ج2 ، ص 263.
30. همو، شذرات الذهب في اخبار من ذهب ، ص 339-340، همو ، الاعلام ، ج7 ، ص 36.
31. ابن شاکرکتبي ، فوات الوفيات (قاهره : مطبعه العاده ، 1951 م) ج2، ص 307.
32. ميرخواند،روضه الصفا(تهران : انتشارات علمي ، 1373)ج5 ، ص 238.
33. علي بن عبدالکافي سبکي ،طبقات الشافعيه الکبري ، گردآورنده محمود محمد الطناطي و عبدالفتاح محمد امجد،(داراحياء الکتب العربي) ج5 ، ص115.
34. خواندمير، حبيب السير (تهران : دارالخاف ، بي تا) ج2 ، ص 338.
35. ادوارد براون ، پيشين ، ص 10.
36. محمد باقر بن زين العابدين خوانساري ، روضات الجنات ، تحقيق محمد علي روضاتي (تهران : آخوندي ، 1382ق) ص 65.
37. قاضي نورالله شوشتري ، مجالس المؤمنين (تهران : کتابفروشي اسلاميه ، 1375-1376ق) ج2 ، ص 204-205.
38. Levy (London.2948)p.48,
39. ابن تغري ،يوسف ، پيشين ، ص 51-64.
40. ابن کثير، پيشين ، ص 226.
41. رشيدالدين فضل الله ، پيشين ، ص 718.
42. قاضي نورالله شوشتري ، پيشين ، ص 203.
43. خواندمير، پيشين ، ص105.
44. امام خميني ،کشف الاسرار (قم : 1368) ص150.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}